موضوعی که میخواهم در این مطلب در موردش صحبت کنم بدون شک محدود به حوزهی بازیسازی نیست و به نوعی باید هر کدام از ما برای مدتی هم که شده زمانی را صرف آن کنیم. این موضوع مسئلهی شناسایی علاقمندیهای خودمان است. همهی ما کم و بیش در زندگی و حداقل در نقاطی از آن مجبور شدهایم از علاقمندیهایمان دست بکشیم و به گفتهی دیگران(که امروز میدانم اشتباه بود) به دنبال واقعیت حال حاضر جامعه برویم. اما با تمامی اینها امروز میخواهیم در مورد این موضوع در دنیای بازیسازی و به خصوص بازیسازی مستقل صحبت کنیم. همراه من باشید.
در مسئلهی بازیسازی و به خصوص برای کسانی که میخواهند به صورت مستقل به بازیسازی بپردازند، معمولا محدودیتهای زیادی وجود دارد. از محدودیتهای مالی گرفته تا محدودیتهای زمانی و حتی مهارتی. بالاخره هر چه باشد تعداد محدودی از نفرات مقدار محدودی مهارت دارند و همچنین بازدهی آنان از مقدار مشخصی بالاتر نمیرود. به دلیل همین محدودیتها و همچنین فشارهایی که معمولا از جانب خانواده و ... روی آنها وجود دارد، آنها محکوم به این موضوع هستند که اولین کارهایشان در صورت شکست آخرین کارهایشان خواهد بود. به شکل دیگر یا محصول تولید شده موفقیتی برای آنها رقم زده و منجر به این میشود که دیگران هم به مسیر انتخاب شدهی او کمی اعتقاد پیدا کنند، یا این که محصول یا محصولات اولیه تولید شدهی تنها یک شکست برای او تلقی میشوند و این موضوع بهانهای جدید برای افزودن فشارها به او خواهد شد و احتمالا او را به سمت کسب و کار دیگری هدایت خواهد کرد. نمونهی این مسئله را میتوانید در مستند Indie Game: The Movie مشاهده کنید تقریبا هر فیل و هم تامی خودشان را تهدید به خودکشی میکردند چرا که احساس میکردند اگر بازی آنها برایشان موفقی به دنبال نداشته باشد به آخر خط خواهند رسید!
اما چرا چنین مطالبی را بیان کردم. از این جهت که بیتعارف مطالب گفته شده عین واقعیت است و نمیتوان از آن فرار کرد،بلکه به نظرم باید به بهترین شکل ممکن باید با آن روبرو شویم. به زبان دیگر باید آن بازیهای خوبی که منجر به موفقیت تامی، فیل و ادموند شد را بسازیم و به همه نشان دهیم که انتخابمان غلط نبوده است. اما نکتهای که در این بین واقعا مشخص است این است که این افراد همین طوری و بیهوا دست به ساخت یک بازی نزدند و حتی سعی نکردند بازی بسازند که شبیه یکی از بازیهای معروف و موفق منتشر شده باشد. بلکه سعی کردند روی چیزی کار کنند که به آن علاقه دارند و این موضوع در گوشه گوشه مستند به چشم میآید. دلیل این مسئله هم این است که معمولا ما آدمها بهترین بازدهی خود را در موقعی داریم که روی علاقمندیهای خود در حال کار کردن هستیم.
این علاقمندی میتواند هر چیزی باشد اما در موضوع بازیسازی و به خصوص در این مطلب منظور ما چیز مشخصی است. اگر مستند را دیده باشید(برای بار هزارم پیشنهاد دیدن آن را به شما میکنم!) فهمیدهاید که مثلا بازی FEZ دقیقا روی نقطهی قوت فیل و بخشی که او به آن علاقمند است بنا شده است. فیل عاشق گرافیک پیکسلی بود و تقریبا هر دانشی که در این زمینه به دست آورده بود را هم در مسیر ساخت همین بازیاش کسب کرده بود. او میتوانست بازی دیگری بسازد و روی ایدهی کاملا متفاوتی ریسک کند اما چرا وقتی شما یکبار شانس ریسک کردن دارید، آن را روی آن چیزی که به آن علاقمند هستید صرف نکنید و این در حالی است که شما میدانید بهترین خروجی شما در حالتی است که روی علاقمندی خود متمرکز شده باشید. مثلا شما برخلاف فیل به موسیقی و در بین موسیقیها به فلان سبک علاقمند هستید و این در حالی است که به دنبال ساخت یک بازی و آن هم در دفعات اول خود هستید. بهترین پیشنهاد برای شما این است که سعی کنید بازی خود را بر محور موسیقی و به خصوص همان سبکی که به آن علاقمند هستید بنا کنید. مثلا یک بازی موزیکال بسازید که در کنار گیمپلی ساده و نوآورانه خود تحسین همگان را در زمینهی موسیقی آن و حتی نحوهی ارائه آن در برداشته باشد. شاید اگر تحقیق کنید به این موضوع برسید که بازی همانند Piano Tiles را یک عاشق موسیقی و به خصوص عاشق سازش پیانو خلق کرده است.
برای همین به شما پیشنهاد میدهم که حتی به صورت خطا و امتحان هم که شده به درستی از علاقهی خود مطلع شوید و سعی کنید پروژهی مورد نظر خود را بر مبنای آن تعریف کنید. این گونه محصول خروجی به احتمال زیاد بهترین خروجی و توانایی شما را نشان خواهد داد چرا که کار کردن روی آن را دقیقا در راستای کار کردن روی چیزی میدانید که به آن علاقه دارید و به همین خاطر از دل و جان روی آن وقت میگذارید.